آترینآترین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
رادین رادین ، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

آترین

تبریک روز پدر

بابا مرتضی جونم ، پدر سیاوش جونم، بابا حسین جونم روزتون مباررررررررررررررررررک دوستون دارم.                                                        از طرف آترین
29 خرداد 1390

اولین دندان

سلام یه خبر خیلی خوب دارم. آترینم دندون درآورده. الهی قربونش برم خیلی اذیت شد ولی بالاخره در تاریخ 25 خردادماه یعنی در 5 ماه و 13 روزگی این مروارید کوچولو از صدفش بیرون اومد.   خیلی دوست دارم عزیزم. امیدوارم که دونه دونه دندونات در بیاد و زود زود بزرگ شی. بوس
26 خرداد 1390

پنج ماهگیت مبارک عزیزم

سلام دختر گلم.  ٥ ماهگیت مبارک عزیزم. بوس بوس بوس یه کوچولو دیر بهت تبریک گفتم عزیزم ببخشید به خاطر سفرمون نتونستم بیام واست بنویسم. ولی اینو بدون که من و بابایی خیلی دوست داریم و عاشقتیم.   اینم چندتا عکس دیگه از آترین خانم گل در سفر           ...
17 خرداد 1390

سفر به مشهد مقدس

سلام عزیزم. می دونی الان کجاییم؟؟؟ ما الان مشهدیم . فردا قراره بر گردیم . امروز بردیمت عکاسی عکس گرفتی . خیلی خووووووووووشکل  شد.  طاقت نیوردم تا تهران صبر کنم که عکسهاتو بزارم تو وبلاگت .               ...
17 خرداد 1390

دختر مو مخملی

امروز من و شما و بابا مرتضی سه تایی رفتیم بیرون. هوا خیلی خیلی گرم بود . شما هم خوابت میومد و هم حسابی گرمت بود ولی با این حال دختر خیلی خوبی بودی و اذیتمون نکردی. آخه خیلی تفریح و بیرون رفتنو دوست داری عزیزم. خلاصه ... هرجا که پا میزاشتیم از دختر و پسر و پیر و جون شما رو بهم نشون میدادن و هی میگفتن نگاه موهاشو... نگاه موهاشو... شما هم که خیلی دختر خوشرویی هستی هرکی نگات میکرد کلی میخندیدی و دست و پا میزدی.   تازه توی چند تا مغازه رفتیم که فروشنده ها میخواستن بغلت کنن ولی بابا مرتضی گفت دخترمون باباییه بغل کسی نمی ره. ههههههههههههههههههه (آخه دوست نداره بغل غریبه ها بری)   قربونت خودتو و موهات برم که همه فکر میکنن مو...
11 خرداد 1390

آمادگی برای غذا خوردن

سلام آترینٍ عزیزمممممممممم   خوبی دختر گلم. ببخشید چند روزی غیبت داشتم. آخه بابا مرتضی ترم آخرشه میخواد همه کارهای عقب مونده دانشگاهشو یهو باهم انجام بده. و این وسط مامانیه که باید کمکش کنه چون خودش وقت نمی کنه سرش حسابی شلوغه (خسته نباشی بابای مهربون). به خاطر همین بود که نتونستم بیام واسه شیرینم بنویسم.   قربونت برم چند روز پیش دکتر گفت که شما آمادگی داری که غذا بخوری. البته از دوازدهم که ٥ ماهگیت کامل بشه.      فدات شم الهی که میخوای غذا بخوریییییییییی.  واسه اون روز لحظه شماری میکنم. آخه وقتی که ما چیزی میخوریم به دهنمون نگاه می کنی و لباتو جمع میکنی انگار که دهنت آب می افته. (ا...
11 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد